آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان تریا سینما شیشه کوچیک عمر سینمای جهان وبلاگ کوچیک منه خلاصه فیلم: سیامک انتصاری پور؛ مردی در مرز جوانی و میانسالی (39 ساله) که اخراجی از دانشکده پزشکی به دلایل نامعلوم است، پس از ضربه خوردن در تمام مسیرهای زندگی، تصمیم به انجام کارهای نکرده در گذشته و انتقام از مسببان ناکامی های آن و سپس خودکشی پس از یک هفته و مصادف با روز تولدش می گیرد که با قرار گرفتن دختری که کوله اش را در مینی بوس او جا گذاشته مسیر زندگی اش تغییر می کند. نقد و بررسی: پوستر ارائه شده فیلم به فستیوال های جهانی شاهکار است و در بردارنده چکیده فیلم: مردی که از ناحیه سر شکاف برداشته (دو راهی های زندگی و فشارهای روانی) و تن سیاه شده (مرده) او )در زندگی سیاه دنیا) که پروانه هایی در حال شکل گیری و پرواز از تن او هستند (زیبایی های درونی که زندگی را زیبا می کند) و از دور دست نیز نوری بر او می تابد (نور خدایی ست انگار). بنا به نظر برخی (و شاید حتی خود نویسنده)، سیامک پس از آنکه به خاطر درد عصبی کمرش به پزشک مراجعه می کند می فهمد که دچار ضایعات عصبی شده و دیگر نباید رانندگی کند و در ادامه، در روزی که در مینی بوسش دعوایی رخ می دهد می میرد و پس از مدتی این تن مرده اوست که از قبر بیرون میاید و در پی اصلاح و انتقام گذشته شروع به اقدام می کند. او نام تمام آن ها که لازم است در موردشان تصمیم بگیرد را نوشته و یک به یک به دنبال آن ها می رود: از مردی که ظاهراً در جریان اخراج او نقش داشته تا زنی که او را در دوران تحصیلش دوست داشته است. دلیل اخراج او به صراحت بیان نمی شود اما تا حدودی معلوم است که به دلیل عضویت در یکی از سازمان های غیر مجاز و به دلایل سیاسی و امنیتی اخراج شده (اینکه به منیژه (دختر مورد علاقه اش در دانشگاه) می گوید ما در اون وضعیت جرات عاشق شدن رو هم نداشتیم). با داستان یک اشتباه و تغییر مسیر زندگی به خاطر آن روبرو هستیم: راهی که رفته ایم و پشیمان از کرده ها و نکرده ها و با حس انتقام به دلیل مسببّان بدبیاری ها. موضوع مردن و دوباره زنده شدن سیامک چیزی ست که در ذهن من منطقی نیست و به نظرم او در قبر خوابید تا مردن را تجسم کند و از آن پس تصمصیم گرفت به مانند یک مرده همه چیز این دنیا برایش بی ارزش شود تا هر کار می خواسته را انجام دهد (به مانند "ورونیکا تصمیم می گرد بمیرد" پائولو کوئیلو). ریشش را می تراشد و لباس نو می پوشد و همه پول هایش را برای خرید یک ساز -که آن را هم در جریان فیلم خراب می کند- صرف می کند؛ نماد های بحران روحی و گذشتن از دنیا. او می خواهد در سالروز تولدش خودکشی کند، برای اینکه رُند باشد! و در تصمیمش پای احساس و عواطف دنیوی را باز نمی کند (پیشنهاد خوابیدن با زن هرزه را نمی دهد به طوریکه زن از او می گریزد! و یا در رفتار ابتداییش با شهرزاد بسیار سرد است به طوریکه شهر زاد به او می گوید: واقعا در میان این ها که گفتی به من نیم خوره، به مرد مرده می خوری!). این پیش می رود تا او به سراغ کارهایش می رود و در ابتدا مردی را که حکم اخراجش را امظا کرده پیدا می کند و می خواهد او را بکشد و اسامی افراد دیگر دخیل در این کار را از او بگیرد، اما آن مرد خود غرق در مشکلات زندگی و ناراضی از کرده ها و زیر فشار سنگین نارضایتی بچه های خود (به قول خودش توله ها!) ست و از سیامک سیرتر از این جهان! و در حالی که سیامک نمی تواند او را بکشد، خود تفنگ را به دست می گیرد و خود کشی می کند. چقدر مردمان این دنیا از آن به تنگ آمده اند! یکی از رانندگان خط مینی بوس رانی کوله پشتی به او می دهد که ظاهراً در یکی از مینی بوس ها جا مانده و می گوید که تلفن سیامک را نیز به صاحبش داده تا آن را از رئیس خط پس بگیرد. دختر با او تماس می گیرد. کِی؟ وقتی در حال شکنجه مردی ست که سند اخراج او را امضا کرده! (و این بازگشت و زنگ زدن دختر در مواقع حساس بارها تکرار می شود و به نوعی همان تلنگر خداست که بارها در مواقع اجرای گناه آن را احساس کرده ایم). سیامک در کش و قوس وسوسه برای خواندن یا نخواندن دفتر خاطرات شهرزاد آن را نمی خواند و در قراری آن را باز می گرداند (و شاید بگوییم ای کاش می خواند تا در تصمیم برای بودن با شهرزاد تعلل نکند اما گویا زندگی و کش و قوسش ما را تا مرزی جنون می برد و انگاه هدیه هایش را ارزانی می دارد تا قدر آن ها را بیشتر بدانیم). ملاقات اول با شهرزاد اما به دلیل مصمم بودن سیامک در اجرای ناکرده ها از سوی او بی روح است. شهرزاد اما که با صورت فرشته گونه و رفتار امید بخشش نماینده واقعی یک فرستاده خداست او را به صحبت وامی دارد. و پاسخ های مبهم و بی روح سیامک او را تا حدی نا امید می کند. سیامک بارها در ملاقات های و در پشت تلفن به شهرزاد می گوید: تا مقصد که نمی رسونمت اما تا یه جایی می برمت (اشاره به اینکه همراه در سفر انسان قرار نیست ناجی به تمام وجوه باشد و خود انسان هم در رسیدن به مقصد دخیل است، و اما به نقش همسفر نیز اشاره دارد ). سردرگمی ها و تقلّاهای سیامک برای جبران گذشته ادامه می یابد و شهرزاد که به مانند یک فرشته بر او نازل شده مدام در لحظات سخت از گناه بیشتر او جلوگیری می کند (حتی کوله اش که نماد وجود او در زندگی از هم پاشیده سیامک به عنوان چشمکی برای امید است نیز چنین است: سیامک یک بار که سعی می کند از دست کوله رها شود و آن را بالای یک درخت بیاندازد تا خود شرزاد بدون مواجهه با او آن را بردارد موفق نمی شود و کوله در بالای درخت گیر نمی کند!). او به سراغ عشق قدیمی خود که حتی یک بار از آن سخنی به او نگفته می رود و حسرت دیروز را به نوعی جبران می کند اما زن که حالا درگیر مردی خود خواه شده که از کار او به عنوان یک پزشک هم جلوگیری می کند، تنها با گریه می رود: حسرتی که از دل سیامک برداشته می شود و در دل منیژه می افتد: دردی که درمان می کنیم و در دل دیگری می افکنیم! منیژه می گوید: شما مردها همه مثل هم هستین، فقط فکر خودتون! سیامک ناخودآگاه می بیند که راه جبران گذشته این گونه ساده هم نیست، که برگردی و هر کاری نکرده ای را انجام دهی و حسرت ها کاملاً زدوده شود و شادی بیافریند یا دل خنک کند. به آنجا می رسد که پس از کشته شدن دوستش ماشین خود را به آتش می کشد و پس از آنکه می بیند جرات ملاقات و رفتن به ماه عسلی نمادین با شهرزاد را ندارد و او را نیز رها کرده به فکر خودکشی می افتد، حتی زودتر از زمان موعود! اما این چه رمزی ست که برای آنان که زندگی را به درستی می خواهند راه های کج به اشاراتی بسته می شود و راه های درست نمایان؟ دوستش خونین در پشت در در می زند و سیامک را به فکر وا می دارد که خب، این هم مرگ، چه شد؟ چه حاصل از مردن بی زندگی؟ آیا راه اینجاست؟ به فکر انتقام غیر مستقیم از شوهر منیژه می افتد اما باز با تماس منیژه متوجه می شود که او با این کار تنها وضع را برای او بدتر خواهد کرد؛ هرچه خواست جبران کن بدتر شد! این چه راهی ست؟ می خواهد با کسی درد دل کند، یک روسپی را پیدا می کند اما روسپی خواسته اش حرف زدن نیست! اصلآً سنگ صبور را کجا می توان پیدا کرد؟ شاید راهی برای خلاصی از درونیاتی باشد که دائم در حال فشار آوردن هستند.. و به فکر شهرزاد می افتد.. (البته فیلم به صورت سرراست بیان نمی شود و Flash bavk و Flashforward از ابتدا تا انتهای فیلم در اجراست) و با او قرار می گذارد و به او توضیح می دهد که چگونه یک مرد مرده است. شهرزاد هم می گوید که او یک شاهزاده است که از جزیره اش دور افتاده.. خوبی گفت و گوی دو غریبه در این است که لازم نیست به هم دروغ بگویند (و لابد بدی دو انسان نزدیک به هم این است که گاهی مجبورند به خاطر منافعشان به هم دروغ بگویند!) اما شهرزاد و سیامک هر دو به طریقی استعاری وضعیت شان را بازگو می کنند و این شرزاد است که دارد به نوعی تلافی می کند و دهی را که به آن جا تعلق دارد جزیره و پدرش را شاه معرفی می کند (که برای هر کس پدرش شاه و قهرمان دوران کودکی ست). شهرزاد می گوید خیلی خوبه که آدم هر کاری دلش بخواد انجام بده! و بعد از سوال سیامک که چند بار می پرسد: "هر کاری؟" می گوید: "آره!" اما در مقابل خواسته سیامک در رفتن به خانه او پاسخ منفی می دهد و می گوید: خب اینو دوست ندارم! (وقتی دلت پاک شد و از دنیای پست رها، هر چه دوست داشته باشی انجام دهی در زمره گناه هم نیست). سیامک با حس شناخت اشتباه از شهرزاد می اندیشد که لیاقت او را ندارد و از معرکه فرار می کند. شهرزاد که مشخص نیست چگونه خانه او را پیدا کرده می آید و ترش او را نکوهش می کند: از کجا معلوم من بتوان تو را خوشبخت کنم؟ سیامک پس از آن به دنبال شهرزاد می افتد: انگار نیافته خود را که می خواست بازی و نماد نکرده هایش را با او انجام دهد، واقعیتی یافته که با او به همه خواسته های درونی اش می رسد؛ انگار هنوز برای زندگی دیر نیست. مخصوصاً وقتی به زندگی مخفی شهرزاد پی می برد و می فهمد که او هم مثل سیامک تنهاست و آنگونه که خود را نشان می دهد هم نیست و دور افتاده ای از روستای لوه است؛ روستایی در میان برف و مه. در راه رفتن به ماه عسل نمادین، شهرزاد به او دو گوی می دهد که مثلاً نشان شهزادگی ست، این دو نباید از هم جدا شوند و اصلاً در جعبه شیشه ای هم باز نمی شود که چنین اتفاقی بیفتد. از سیامک می خواهد تا یکی را قبول کند و هر دو را نیز نگه دارد (نماد قلب هایشان، آرزوهایشان و هدفشان، که هر دو در قدرت مرد قرار گیرند و با این حال نمادی از وفاداری و ماندگاری و شفافیت باشد و گفت و گوهایی که مرا به یاد شازده کوچولو نیز انداخت). سیامک که حال انگار گم کرده جدید خود را یافته، دل به دریای پر خطر می زند و پس از ابراز علاقه مستقیم شهرزاد به خود (که فکر می کنم اصلاً کوله اش را مخصوصاً جا می گذاشته تا فرصتی برای دیدار با کسی مثل خود باشد تا او را هم از تنهایی برهاند و با خواندن دفتر خاطراتش او را بفهمد..و اینکه سیامک دفتر او را نخواند شاید برایش نشانی از انسانی درست کردار بود برای همراهی) به جنگل و کوه پر از برف و مه می زند و در آن گم می شود تا در پس آن شهرزاد قصه اش را بیابد..
پیام اصلی فیلم در دیر نبودن است، هیچ گاه برای جبران دیر نیست، و در کنار آن اما باید دید راه هایی را که خداوند سر راه می گذارد تا ناجی زندگی باشد..باید دید راه جبران زندگی در درست زندگی کردن است نه در انتقام و انجام همان ناکرده ها، که زندگی خود راه های جدیدی پیش رو می گذارد و درمان دردهای فروخورده و ناگفته را میسر می کند. شاید هدف از نامگذاری فیلم بدون توجه به مضمون فیلم باشد، که بله، واقعاً هم دو بار زندگی می کنیم: این دنیا و دنیای دیگر. و البته می تواند به مضمون فیلم هم مرتبط باشد که: در زندگی این دنیا، یک بار از مادر متولد می شویم و یک بار هم با فهمیدن معنا و روش زندگی به حقیقت می رسیم و در اصل زندگی جدیدی را شروع می کنیم. هر دو درست است و دومی عمیق تر. در ساخت فیلم نمی توانم برگرفتن نکاتی از سایر فیلم ها را نادیده بگیرم: موضوع اصلی فیلم شاید برداشتی آزاد از فیلم فرانسوی "Angela" -و فیلم های مشابه- باشد که در آن مردی در آستانه خودکشی با زنی به ظاهر فرشته مواجه می شود که به او راه زندگی می آموزد و سپس ناپدید می شود. شیوه روایت و حتی موسیقی زمینه نیز مرا به یاد آثار ارزشمند "Inarito" با فیلم هایی چون "21 grams"و "Babel" می انداخت و محتوای فیلم نیز شباهت زیادی با آثار او که در آن به اشتباهات انسانی تکیه می شود داشته است. همچنین از نقش داستان "شازده کوچولو" در ایده این گفت و گوها نمی توان گذشت. هر چند برداشت بهزادی از این آثار باعث کمرنگ شدن کار او نخواهد شد چرا که پرداخت او بدیع است و حرف های دیگری نیز برای گفتن دارد و اصولاً آرزوی دیرینه ام ساخت چنین فیلم هایی بوده و باز شدن پای سینماگران معنا گرا که به دنبال فروش نیستند برای سینمای رو به ابتذال ما غنیمتی ست. بازی علیرضا آقا خانی (در نقش سیامک) چندان به دلم ننشت، حالت تصنعی و سرد یکنواخت او، مراحل خاصی مثل دوست در حال خونریزی اش را باور پذیر نمی کند. با این حال او در جشنواره ای در هند جایزه بهترین بازیگر را دریافت کرده است. نگار جواهریان (در نقش شهرزاد) اما بازی بسیار روان و باور پذیر و حرفه ای را ارائه می دهد که در خور تقدیر است.
فیلم با وجود حرف های خوبی که برای گفتن دارد و با ایجاد کشش خوب ادامه داستان با قرار یک هفته ای سیامک برای خودکشی و همچنین روزهایی که خط می زند و بر هم زدن سیر خطی داستان تاثیر لازم را در نهایت نمی گذارد و کمی بعد از دیدن فیلم ممکن است آن را فراموش کیند و این ممکن است به دلیل سردی بیش از حد فضا ها، سردی بازی آقاخانی، نبود جملات تاثیر گذار و ماندنی جدید یا فیلمبرداری نه چندان مناسب و برداشت فضاها باشد که من بیشترین سهم را به بازی آقاخانی و نبود جملات و صحنه های ماندگار می دهم. دیدن این فیلم به علاقه مندان به کارهای خاص، هنری، معنا گرا و درون گرا توصیه می شود.
خبرهای برگرفته و گفته های عوامل فیلم: «تنها دوبار زندگی میکنیم» نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم اول از جشنواره فیلم فجر، برنده جایزه بهترین فیلمنامه، برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره گرانادا اسپانیا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن و مرد از جشنواره جشنواره اوشین سینهفن، برنده جایزه بهترین فیلم جشنواره نتپک، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر مرد، اسکرین آسیا پاسیفیک شده است و در جشنوارههای شیکاگو، موزه هنرهای زیبای بوستون، مکزیکوسیتی، اوبین فرانسه و سینمای جنوب به نمایش درآمده است. بهزادی در خصوص طرح اولیه این فیلم گفته است: طرح اولیه سال 82 به ذهنم رسید.آن زمان دچار دیسک کمر و خانه نشین شده بودم و در آن زمان با خودم فکر می کردم که چقدر برای کارهایی که حتی دوست نداشتم انجام دهد تنگ شده است و حسرت کارهایی که نمی توانستم انجام دهم می خوردم و موضوع به این سادگی باعث شد تم اصلی این کار به ذهن من برسد و در سه سال بعدی کار بارها بازنویسی شد. گفته شده بلیت فیلم سینمایی "تنها دوبار زندگی میکنیم" ساخته بهنام بهزادی همزمان با اکران عمومی برای دانشجویان به صورت نیمبها ارائه میشود و فیلم در دو روز اول اکرانش دو میلیون و ششصد هزار تومان فروخته است. این فیلم در سینماهای «آزادی»، «فرهنگ»، «اریکه ایرانیان»، «زندگی»، «ملت» و «فلسطین» نیز اکران میشود. بهزادی این روایت سر راست را با شکست های زمانی تامل برانگیز و درگیرکننده و تمهیدات بصری نظیر دوربین روی دست (نه به سبک آماتوری باب روز)، چامپ کات های به جا و ظریف و نیز دکوپاژ و میزانسن مستندگونه اما متناسب با لحن سرد فیلم، به اثری متفاوت و دوست داشتنی بدل کرده که یادآور سبک درخشان آثار ژان لوک گدار و کوئینتین تارانتینو است. فیلم بیننده را به یاد شاهکار پرویز شهبازی، نفس عمیق، می اندازد. شباهت های بصری و نزدیکی لحن این دو فیلم به یکدیگر و نوع رابطه دو شخصیت این فیلم که برای بیننده تداعی کننده کاراکترهای منصور، کامران و آیدا در اثر شهبازی است، همه و همه دست به دست هم می دهند تا فیلم را یک نفس عمیق دیگر بنامیم. اما باید جانب انصاف را رعایت کرد و تلاش بهزادی را برای خلق یک اثر ماندگار و تامل برانگیز و مستقل از آثار مشابه ستایش کنیم. تنها دو بار زندگی می کنیم سرشار از لحظات و دیالوگ ها و نگاههای معرکه ای است که باید روی جز به جز آن ساعت ها نشست و بحث کرد. بازی علیرضا آقاخانی بسیار درخشان است . او با طرز نگاه و سکوت و ایستادن و راه رفتنش بیننده را مجذوب خود می کند. نگار جواهریان، با آنکه ما را به یاد مریم پالیزبان در نفس عمیق می اندازد، اما بهترین نقش کارنامه بازیگری خود و یکی از بهترین بازی های چند سال اخیر را در سینمای ایران انجام داده است. خنده ها و نگاههای شیرین اش در تقابل با سیامک بهترین لحظات فیلم را خلق می کند و هنگامی که سکوت اختیار می کند، صحنه را با همین بی صدا بودن اش زیر سلطه خود در می آورد. فیلم یک رامین راستاد عالی و سرزنده نیز داشت که اجرای ظریفی از نقش ناصر را ارائه کرد (پاراگراف برگرفته از سایت سینمای ما). نظرات شما عزیزان: hadi
ساعت12:18---19 شهريور 1391
ديدمش اينم چندبار...اخرت سياسي موسيقي توپي هم داره
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 15:37 :: نويسنده : مجتبی
|